قدم زنان اما برخی فاخلع نعلیک را آویزه گوششان کردند و احترام به این سرزمین گذاشتند اما برخی نه اینکه احترام نگذاشتند شاید میگویند این وادی طور موسی نیست که فاخلع نعلیک برا آن صدق کند.
به جایی رسیدیم که فقط سر درش مثل همه جای دیگر همین واژه فاخلع نعلیک است. در سردرش نوشته یا ننوشته، نانوشته نوشته.
شرهانی، چیزی از شرهانی و عملیاتهای انجام شده درآن نمیدانم فقط میدانم که چون جای خاصی بوده جناب حسینی لطف کردند و برنامه خاص برای وبلاگ نویسان راه انداختهاند
باد تندی میوزد، خاکهای شرهانی که شاید این خاکها با استخوان و گوشت بچههای ناب پاک جنگ عجین شده به هوا به رقص در میآید انقدر می رقصد و میرقصد تا اینکه زائری پیدا شود و بر سرو صورتش بنشیند.
همه نشستهاند و راوی دارد روایت میکند. باد زیاد است. صدایش به ما که آن آخر یا آن بالا نشستهایم نمیرسد، شاید صدایش را هیچ کس نمیشنود.
حوصلهام سر میرود چند کلامی با بغل دستیم صحبت میکنم که نگاه پرمعنای دیگران کلام را در دهانم میخشکاند.
بلند میشویم تا چرخی بزنیم ومهیا شویم برای نماز آخر وقت نماز است وهنوز آقای حسینی گرم صحبت و روایت گری!
شاید چون کسی اعتراضی نمیکند!
ما که خیلی قبلتر بلند شدهایم تا هم چرخی بزنیم و هم برای نماز آماده شویم.
عقب مانده ایم. همه رفته اند. چون نماز خواندیم عقب ماندیم.
خود را به بقیه میرسانیم ، جایی مانندقتلگاه درست کردهاند انگار آنجا قتلگاه چندین شهید است توصیفش نمیکنم تا خودتان بروید وببینید.
همه دور آن حلقه زدند باز هم روای دارد میگوید از شهدا از اینکه چگونه شد که این قتلگاه نمایان شد از اینکه شهدا هر وقت خودشان بخواهند خودشان را نشان میدهند دست ما نیست و ...روضه هم میخواند همه گوش میدهند و دل میدهند و بعضی هم اشک میریزند.
و هنوز هم باد شدید میوزد وشهدا در آسمان در حال پرواز...!